loading...
سکوت مرگ
سنگ صبور بازدید : 64 سه شنبه 04 بهمن 1390 نظرات (0)

من به درماندگی صخره و سنگ

من به آوارگی ابر و نسیم

من به سرگشتگی آهوی دشت

من به تنهایی خود می مانم

من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی

 گیسوان تو به یادم آید

شعر چشمان تو را می خوانم

چشم تو چشمه ی شوق

چشم تو ژرف ترین راز وجود برگ بید است که با زمزمه جاری باد تن به وارستن عمر ابد می سپرد

تو تماشا کن که بهاری دیگر

پاورچین پاورچین

از دل تاریکی میگذرد

و تو در خوابی

 پرستو ها خوابند و تو می اندیشی

به بهاری دیگر و به یاری دیگر

اما برای من

نه بهاری هست و نه یاری دیگر...

سنگ صبور بازدید : 59 سه شنبه 04 بهمن 1390 نظرات (0)
می گذارانیم... روزها را ... یکی پس از دیگری... تنها دغدغه ی این روزهایمان... بود و نبود کسی ست... که شاید حتی.... بودنمان برایش... بی اهمیت ترین قصه ی.... این دنیا باشد....

سنگ صبور بازدید : 52 دوشنبه 03 بهمن 1390 نظرات (0)
آغاز عشق

پنجـــــــــــــــره , وا شد.

پنجــــــــــــــــره , بسته شد.

پنجـــــــــــــــــره , وابسته شد.....

سنگ صبور بازدید : 70 دوشنبه 03 بهمن 1390 نظرات (0)

یــه روز نـشـستـــ بــا خــــود گـفــتــــ :

از ایــن بــه بـعـــد سـنـگــــ مـیـشـــی ،

سـنـگــــ شــد

و

پـیـش سـنـگـــا نشـسـتـــ

امـــــا

یــه سـنـگــــــ دیـگــــــــه شـــد ...!!!!!!

من

سنگ صبور بازدید : 53 دوشنبه 03 بهمن 1390 نظرات (0)

نه به پدرم رفته ام !
نه به مادرم !
من چندیست . . .
بر باد رفته ام !

سنگ صبور بازدید : 650 شنبه 01 بهمن 1390 نظرات (0)

وصیتنامه بسیار زیبای وحشی بافقی شاعر بزرگ ایران زمین

روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــــد... ... مزد غـسـال مرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهید ... بر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید واعــــــظ .پـیــر میخانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ جای تلقــیـن به بالای سرم دف بـــزنیـــد شاهدی رقص کند جمله شما کـــف بزنید روز مرگــم وسط سینه من چـــاک زنیـد اندرون دل مــن یک قـلم تـاک زنـیـــــــد روی قــبـــرم بنویـسیــد وفــــادار برفــت آ ن جگر سوخته خسته از این دار برفــــت

سنگ صبور بازدید : 69 شنبه 01 بهمن 1390 نظرات (0)
و عشق تنها گناهیست که به وقت ارتکاب آن خدا برای بشر ایستاده دست می زند

سنگ صبور بازدید : 85 شنبه 01 بهمن 1390 نظرات (0)
می روم این عشق برای من هیچ نداشت

اما...

گلهای بالشم را باغبان خوبی بود اشکهای هر شب

من...

نذر میکنم اگر مرابه آغوش کشی

تا چهل شب بغضم را در پهنای سینه ات قربانی کنم

سنگ صبور بازدید : 59 جمعه 30 دی 1390 نظرات (0)
از یک جایی به بعد. دیگه نه دست و پا می زنی.. نه بال بال میزنی.. ... نه دل دل میکنی.. نه داد و بیداد میکنی .. نه گریه میکنی.. نه مشتتو میکوبی تو دیوار.. نه سرتو میزنی به دیوار.. نه... از یه جایی به بعد فقط سکوت میکنی...
سنگ صبور بازدید : 56 پنجشنبه 29 دی 1390 نظرات (0)
کرگدن جوان، تنهایی توی جنگل می‌رفت.. دم‌جنبانکی که همان اطراف پرواز می‌کرد، او را دید و از او پرسید که چرا تنهاست.
کرگدن گفت: همه کرگدن ها تنها هستند.
دم‌جنبانک گفت: یعنی تو یک دوست هم نداری؟
کرگدن پرسید: دوست یعنی چی؟
دم‌جنبانک گفت: دوست، یعنی کسی که با تو بیاید، دوستت داشته باشد و به تو کمک بکند.
کرگدن گفت: ولی من که کمک نمی خواهم.
دم‌جنبانک گفت: اما باید یک چیزی باشد، مثلاً لابد پشت تو می خارد، لای چین های پوستت پر از حشره های ریز است. یکی باید پشت تو را بخاراند، یکی باید حشره های پوستت را بردارد!
کرگدن گفت: اما من نمی توانم با کسی دوست بشوم. پوست من خیلی کلفت و صورتم زشت است. همه به من می گویند پوست کلفت.
دم‌جنبانک گفت: اما دوست عزیز، دوست داشتن به قلب مربوط می شود نه به پوست.
کرگدن گفت: قلب؟ قلب دیگر چیست؟ من فقط پوست دارم و شاخ.
دم‌جنبانک گفت: این که امکان ندارد، همه قلب دارند!
کرگدن گفت: کو؟ کجاست؟ من که قلب خودم را نمی بینم!
دم‌جنبانک گفت: خب، چون از قلبت استفاده نمی کنی، آن را نمی بینی؛ ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک داری.
کرگدن گفت: نه، من قلب نازک ندارم، من حتماً یک قلب کلفت دارم!
دم‌جنبانک گفت: نه، تو یک قلب نازک داری. چون به جای این که دم‌جنبانک را بترسانی، به جای این که لگدش کنی، به جای این که دهن گنده ات را باز کنی و آن را بخوری، داری با او حرف می‌زنی.
کرگدن گفت: خب، این یعنی چی؟
دم‌جنبانک جواب داد: وقتی که یک کرگدن پوست کلفت، یک قلب نازک دارد یعنی چی؟! یعنی این که می تواند دوست داشته باشد، میتواند عاشق بشود.
کرگدن گفت: اینها که می گویی یعنی چی؟

دم‌جنبانک گفت: یعنی.. بگذار روی پوست کلفت قشنگت بنشینم، بگذار..
کرگدن چیزی نگفت. یعنی داشت دنبال یک جمله ی مناسب می گشت. فکر کرد بهتر است همان اولین جمله اش را بگوید؛ اما دمجنبانک پشت کرگدن نشسته بود و داشت پشتش را می خاراند.
داشت حشره های ریز لای چین های پوستش را با نوک ظریفش برمی داشت..
کرگدن احساس کرد چقدر خوشش می آید؛ اما نمی دانست دقیقاً از چی خوشش می آید!
کرگدن گفت: اسم این دوست داشتن است؟ اسم این که من دلم می خواهد تو روی پشت من بمانی و مزاحم های کوچولوی پشتم را بخوری؟
دم‌جنبانک گفت: نه اسم این نیاز است، من دارم به تو کمک می کنم و تو از اینکه نیازت برطرف می شود احساس خوبی داری، یعنی احساس رضایت می کنی؛ اما دوست داشتن از این مهمتر است.

کرگدن نفهمید که دم‌جنبانک چه می گوید؛ اما فکر کرد لابد درست می گوید؛ روزها گذشت.. روزها، هفته ها و ماه ها.. و دم‌جنبانک هر روز میآمد و پشت کرگدن می نشست، هر روز پشتش را می‌خاراند و هر روز حشره های کوچک را از لای پوست کلفتش برمی داشت و می خورد و کرگدن هر روز احساس خوبی داشت.

یک روز کرگدن به دم‌جنبانک گفت: به نظر تو این موضوع که کرگدنی از این که دم‌جنبانکی پشتش را می خاراند و حشره های پوستش را می خورد احساس خوبی دارد، برای یک کرگدن کافی است؟
دم‌جنبانک گفت: نه، کافی نیست.
کرگدن گفت: بله، کافی نیست. چون من حس می کنم چیزهای دیگری هم هست که من احساس خوبی نسبت به آنها داشته باشم. راستش من می خواهم تو را تماشا کنم.
دم‌جنبانک چرخی زد و پرواز کرد، چرخی زد و آواز خواند، جلوی چشم های کرگدن. کرگدن تماشا کرد و تماشا کرد و تماشا کرد..
اما سیر نشد.. کرگدن می خواست همین طور تماشا کند..
کرگدن با خودش فکر کرد این صحنه قشنگ‌ترین صحنه ی دنیاست و این دم‌جنبانک قشنگ ترین دم‌جنبانک دنیا و او خوشبختترین کرگدن روی زمین!

وقتی که کرگدن به اینجا رسید، احساس کرد که یک چیز نازک از چشمش افتاد.
کرگدن ترسید و گفت: دم‌جنبانک، دمجنبانک عزیزم، من قلبم را دیدم، همان قلب نازکم را که می گفتی؛ اما قلبم از چشمم افتاد، حالا چکار کنم؟
دم‌جنبانک برگشت و اشک های کرگدن را دید. آمد و روی سر او نشست و گفت: غصه نخور دوست عزیز، تو یک عالم از این قلبهای نازک داری.
کرگدن گفت: اینکه کرگدنی دوست دارد دمجنبانکی را تماشا کند و وقتی تماشایش می کند، قلبش از چشمش می‌افتد یعنی چی؟
دم‌جنبانک چرخی زد و گفت: یعنی این که کرگدن ها هم عاشق می‌شوند!

کرگدن گفت: عاشق یعنی چی؟
دم‌جنبانک گفت: یعنی کسی که قلبش از چشمهایش می چکد.
کرگدن باز هم منظور دم‌جنبانک را نفهمید، اما دوست داشت دم‌جنبانک باز حرف بزند، باز پرواز کند و او باز هم تماشایش کند و باز قلبش از چشمهایش بیفتد. کرگدن فکر کرد اگر قلبش همین طور از چشم هایش بریزد، یک روز حتماً قلبش تمام می شود. آن وقت لبخندی زد و با خودش گفت: من که اصلاً قلب نداشتم! حالا که دم‌جنبانک به من قلب داد، چه عیبی دارد، بگذار تمام قلبم برای او بریزد!

سنگ صبور بازدید : 85 پنجشنبه 29 دی 1390 نظرات (0)
بی خیال رفتی
به همین راحتی
مرا ندیدی ...

من
به همان راحتی
تو را کنار گذاشتم ...

طول رابطه
دلیل بر عمر باقی
نخواهد بود ...

من برای دنیایم
شریک می خواستم
تو حتی زحمت دیدن دنیایم را هم
به خود ندادی ...

جدایی
را دوست ندارم
اما گاهی بین بَد و بَدتر
مجبور به انتخاب بَد هستم ...

خود خواهی من
حاصل تنهایی مفرطم بود
تو حتی تنهاییم را نفهمیدی ...

تمام خاطرات منِ با تو بودن
برای من ...
تمام خاطرات توِ با من بودن
باز برای من ...

دنیای تنهای من
قدر لحظات دوتایی رو خوب میدانند ...
اما دنیای لوکس تو ...

هیچ وقت از دیدن کلمه پایان
احساس خوبی نداشتم ...

اما ...

پای آ ن ...
 
سنگ صبور بازدید : 53 پنجشنبه 29 دی 1390 نظرات (0)

اشک های نیامدنت

روی گونه ام ماسیده....

         نبوس که نمک گیر میشی...

سنگ صبور بازدید : 50 سه شنبه 27 دی 1390 نظرات (0)
مي گويند آب رفته به جوي باز نمي گردد

گيرم که آب رفته به جوي بازگشت ..

با ماهي مرده چه کار خواهي کرد !؟

تعداد صفحات : 7

درباره ما
Profile Pic
دیـگر ، بـانـویِ هـیچ قـصـه ای نـخواهـم شد !... کـه ایـن ّبـانـو خـود قصـه هـا دارد ..
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 139
  • کل نظرات : 24
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 16
  • آی پی دیروز : 14
  • بازدید امروز : 18
  • باردید دیروز : 15
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 134
  • بازدید ماه : 120
  • بازدید سال : 1,143
  • بازدید کلی : 15,970